الهی! بانَفسی دست به گریبانم که مرا از نَفَس انداخته، اما تا شوق تو در شکیبایی من موج میزند، دل به هیچ نقشی نمیبندم و بیهیچ لبخندی خرسندم. الهی! به سوی تو دست نیاز برآوردهام. تشنه جلوهای از ناز توام و چشم به راه استجابتی بلندتر از دستهای نیازم.
الهی! سپاس تو را، که با یادت آرام میگیرم و با نامت قدم برمیدارم. با تو میشود کوهها را درنوردید و به قلههای روشنایی رسید؛ در جنگلهای دور دست اتراق کرد و از چشمههای زلال برکت، نور نوشید. زنجیرها را گسست و رها شد.
الهی! تویی که دامن آلودهام را میبینی و رسوایم نمیکنی؛ تویی که پاهای فرسوده از گناهم را میشناسی؛ چه بگویم که هرچه هست، تو میدانی یا علیم!
یگانه معبودا! اگر چشمی به خطا مینگرد و پایی به خطا میپوید و دستی به خطا میرود و گوشی به خطا میشنود و زبانی به خطا میگوید: در آفرینش تو خللی نیست، که هرچه کاستی و ناراستی از ماست، و هرچه کمال و راستی از تو.
آفریدگارا! دلم را به زلال جریان توبهات زنده نگه دار. من اینک با بالهای تواضع، سر تعظیم به آستان کبریاییات فرود آوردهام و در انتظار لطف و مرحمت تو نشستهام تا لحظههای زندگیام را از عشق و ایمان به خودت سرشار کنی.
خدایا چنانم کن که دست تمنا جز به درگاه تو بلند نکنم و با تمام وجود ایمان بیاورم که روزی رسان من تویی و بس و روزی تنها در گرو تلاش من و کرم توست.
الهی! اگر شک بر جان و دلم سایه میافکند از نابردباری من و کم لطفی و گاه ستم بندگان توست. تو خود هر شائبه و تردید را از دلم بازگیر. روزیام را وسعت بخش، ایمانم را قوی کن، بر یقینم بیفزا و در هنگامه تنهایی و غربت و یأس و واماندگی دستم را بگیر.
الهی! دستهایم ـ این تفدیدههای برهنه را ـ در مقابل وضوح نورانی تو میگیرم تا ریشههای نور را در عمق دستهایم بدوانی و شاخههای باران را در آن برویانی.
الهی! از تو بسیار شنیدهام که تو بزرگتر از آنی تا امیدی را مأیوس سازی.
الهی! نشانی و نام مرا فقط ننگها میدانند و بس، نشانی و نام تو را از هر که بپرسم نه نخواهد گفت.
الهی! از چشمه حقیقت سیرابم کن تا چشم بر دهان دیگران ندوزم و لب بر ندانستهها باز نکنم. ثانیههای عمرم به روی ریلهای زندگانی در حرکتند، بیهیچ توقف؛ ارادهای راسخ به من عنایت کن تا بتوانم توشهای از نسیم داشته باشم و آنجا که هوایی نیست، از عطرجان بخش ایمان مدهوش گردم.
ای نهایت آرزوی من! به آرزوهایم میرسم اگر حلاوت عفوت را پس از آن که تلخی معصیت، کامم را آزرده کرده بچشم و جامعه عزتت را پس از آن که گناه، ردای خواری و ذلت بر تنم پوشانده، بپوشم.
منبع: مجله نامه جامعه - شماره 25 و 26